انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند، برای مثال مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)، بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخه های درخت به جا مانده باشد، پساچین
انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند، برای مِثال مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)، بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخه های درخت به جا مانده باشد، پساچین
بمعنی پساچین و آن بقیه و تتمۀ میوه و انگوری بود که در آخرهای فصل میوه در باغها و درختها بجا مانده باشد. (برهان) (آنندراج). بقیۀ انگور باشد که جای جای مانده باشد. (صحاح الفرس) (لغت فرس اسدی). آن باقیات انگور و میوه که جابجا در باغ مانده باشد. (شرفنامۀ منیری) : مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد کند برابر چرخشت خشت بالینا. عمارۀ مروزی. حسود شاه را در باغ امید نمانده ست از ثمر غیر از سبدچین. شمس فخری
بمعنی پساچین و آن بقیه و تتمۀ میوه و انگوری بود که در آخرهای فصل میوه در باغها و درختها بجا مانده باشد. (برهان) (آنندراج). بقیۀ انگور باشد که جای جای مانده باشد. (صحاح الفرس) (لغت فرس اسدی). آن باقیات انگور و میوه که جابجا در باغ مانده باشد. (شرفنامۀ منیری) : مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد کند برابر چرخشت خشت بالینا. عمارۀ مروزی. حسود شاه را در باغ امید نمانده ست از ثمر غیر از سبدچین. شمس فخری
نسبت ملوک عمان بحرین است. فارسی معرب و معنی آن پرستندگان اسب باشد. (تاج العروس نقل از رشاطی). رشاطی گمان برده که کلمه از اسب و دین مرکب است و این معنی را بکلمه داده است و من گمان می کنم اصل آن اسب بد و بصورت جمع عربی اسب بدین شده و سپس یک با برای تخفیف حذف شده است. رجوع به اسبذیون و اسابذه شود
نسبت ملوک عمان بحرین است. فارسی معرب و معنی آن پرستندگان اسب باشد. (تاج العروس نقل از رشاطی). رشاطی گمان برده که کلمه از اسب و دین مرکب است و این معنی را بکلمه داده است و من گمان می کنم اصل آن اسب بَد و بصورت جمع عربی اسب بدین شده و سپس یک با برای تخفیف حذف شده است. رجوع به اسبذیون و اسابذه شود
دست چیده. چیده شده با دست. به دست از درخت چیده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه) ، گزیده و منتخب از میوه و امثال آن. گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق. برگزیده و خلاصه و سرچین. (آنندراج) ، چیزی را که به دست بچینند و انتخاب کنند. (آنندراج) : در زمستان پس از چهار پنج روز برگها بگردانند و دست چین سازندو در تابستان در دو روز. (ابوالفضل، از آنندراج). - دست چین شدن، با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه. - ، انتخاب شدن در چیدن. - ، انتخاب و گزیده شدن. - دست چین کردن، چیدن با دست نه بوسیلۀ داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف. - ، انتخاب کردن میوه در چیدن. برگزیدن ثمار گاه چیدن. چیدن از پس گزیدن. - ، انتخاب کردن. گزیدن
دست چیده. چیده شده با دست. به دست از درخت چیده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه) ، گزیده و منتخب از میوه و امثال آن. گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق. برگزیده و خلاصه و سرچین. (آنندراج) ، چیزی را که به دست بچینند و انتخاب کنند. (آنندراج) : در زمستان پس از چهار پنج روز برگها بگردانند و دست چین سازندو در تابستان در دو روز. (ابوالفضل، از آنندراج). - دست چین شدن، با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه. - ، انتخاب شدن در چیدن. - ، انتخاب و گزیده شدن. - دست چین کردن، چیدن با دست نه بوسیلۀ داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف. - ، انتخاب کردن میوه در چیدن. برگزیدن ثمار گاه چیدن. چیدن از پس گزیدن. - ، انتخاب کردن. گزیدن
آنکه رطب چیند. که رطب از نخل بازکند. ربایندۀ رطب از نخل: در باغچۀ گل قصب چین گردن زده زنگی رطب چین. نظامی. رطب چینی که با نخلم ستیزد ز من جز خار هیچش برنخیزد. نظامی. رطب چین درآمد زدوشینه خواب دماغی پرآتش دهانی پرآب. نظامی
آنکه رطب چیند. که رطب از نخل بازکند. ربایندۀ رطب از نخل: در باغچۀ گل قصب چین گردن زده زنگی رطب چین. نظامی. رطب چینی که با نخلم ستیزد ز من جز خار هیچش برنخیزد. نظامی. رطب چین درآمد زدوشینه خواب دماغی پرآتش دهانی پرآب. نظامی
جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان) : براهام گفت ای نبرده سوار همی رنجه داری مرا خوارخوار بخسبی و چیزت بدزدد کسی از این در مرا رنجه داری بسی بخانه درآی ار جهان تنگ شد همه کار بی برگ و بی رنگ شد به پیمان که چیزی نخواهی ز من ندارم بمرگ آبچین و کفن. فردوسی. بپوشم (مرا به آیین به جامه ی عجم کفن وآبچین ده ز کافور نم. اسدی. و آن را به عربی مرشحه و مرشف (ربنجنی) و قطیفه گویند.
جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان) : براهام گفت ای نبرده سوار همی رنجه داری مرا خوارخوار بخسبی و چیزت بدزدد کسی از این در مرا رنجه داری بسی بخانه درآی ار جهان تنگ شد همه کار بی برگ و بی رنگ شد به پیمان که چیزی نخواهی ز من ندارم بمرگ آبچین و کفن. فردوسی. بپوشم (مرا به آیین به جامه ی ْ عجم کفن وآبچین ده ز کافور نم. اسدی. و آن را به عربی مرشحه و مرشف (ربنجنی) و قطیفه گویند.